هواي خانه دلگير ميشود گاهي از اين زمانه دلم سير ميشود گاهي
عقاب تيز پر دشت هاي استغنا اسير پنجه ي تقرير ميشود گاهي
صداي زمزمه ي عاشقانه ي آزادي فغان و ناله ي شبگير ميشود گاهي
نگاه مردم بيگانه در دل غربت در چشم خسته ي من تير ميشود گاهي
مبر ز موي سپيدم گمان به عمر دراز جوان به حادثه اي پير ميشود گاهي
بگو اگر چه به جايي نميرسد فرياد كلام حق دم شمشير ميشود گاهي
بگير دست مرا آشناي درد بگير نگو چنين و چنان دير ميشود گاهي
به سوي خويش ميكشد چه خون چه خاك محبت است كه زنجير ميشود گاهي
نظرات شما عزیزان: