این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
 
 

با سلام

از بینندگان عزیز خواهشمندم بعد از سر زدن به وبلاگ من

نظر خودشونو جه خوب جه بد بگن.اماده شنیدن حرفاتون هستم.ممنون


ارسال شده در تاریخ : جمعه 27 مرداد 1398برچسب:, :: 8:35 :: توسط : سعید

ادامه عکس ها درادامه مطلب



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 10:34 :: توسط : سعید

از همان روزی که دستهای حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
"آدمیت مرده بود،گرچه آدم زنده بود"
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق خون دیوار چین را ساختند
"آدمیت مرده بود،گرچه آدم زنده بود"
بعد هی دنیا پر از آدم شد و این آسیاب گشت وگشت
سالها از مرگ آدم هم گذشت
(ای دریغا آدمیت بر نگشت)
قرن ما قرن مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از پاکی ومروت ابلهی است
صحبت از موسی وعیسی ومحمد نابجاست.
من که از پژمردن یک شاخه گل
از مرگ یک قناری در قفس
(از تنهایی یک مرد در زنجیر)
زهر در سینه وزهر مارم بسوخت
مرگ را از کجا باور کنیم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت وکور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق
صحبت از دینداری وتدین احمقی است.
\کارو/

 

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 10:18 :: توسط : سعید

دل تکــــونی از خونه تکــــونی واجب تره..
دلتو بتکون
از حرف ها
بغض ها
آدم ها
دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال
یادش دلتو به درد آورد..
از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از آدمایی که می گفتن برایِ تو خوشی نیستن.. خوب نیستن
اما بعد دیدی برایِ دیگرون بودن...
از رفیقایِ نارفیق..
از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی هایِ خودت
اگه یادت رفته به کسی بگی
ببین ! من دوســــت دارم
بهش بگو
اگه با یه
ببخشید! من هم مقصر بودم .. یکی رو آروم می کنی
آرومـــــش کن
اگه فکر می کنی کسی بوده که شونه هاتو واسه گریه هاش می خواسته
شونش باش
دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش..
سلام بده به بهار
به اتفاقایِ خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی
بیشتر باشی
بیشتر بخندی
بیشتر خودتو تو آینه نگاه کنی و لبخند بزنی و بگی :
عزیزم! تو فوق العاده ی !
بیا و قول بده تو این سالِ جدید
اگه کسیو دوست داشتی
رک و راست و پوست کنده
بــــــــدونِ غرور بهش بگی
و بدونی
دلِ خیلی ها بخاطرِ همین نگفتن ها تنهاست ♥


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 10:13 :: توسط : سعید

مادرم یک چشم نداشت. در کودکی براثر حادثه یک چشمش را ازدست داده بود. من

 

کلاس سوم دبستان بودم و برادرم کلاس اول. برای من آنقدر قیافه مامان عادی

شده بود که در نقاشی‌هایم هم متوجه نقص عضو او نمی‌شدم و همیشه او را با

 

دو چشم نقاشی می‌کردم. فقط در اتوبوس یا خیابان وقتی بچه‌ها و مادر و

پدرشان با تعجب به مامان نگاه می‌کردند و پدر و مادرها که سعی می‌کردند

 

سوال بچه خود را به نحویکه مامان متوجه یا ناراحت نشود، جواب بدهند،

متوجه این موضوع می ‌شدم و گهگاه یادم می‌افتاد که مامان یک چشم ندارد.

ادامه داستان در ادامه مطلب 

 



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 13:16 :: توسط : سعید

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در گرفت،
خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می برد.
دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.
در حال مستاصل شد...
... از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:
ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا كرده و خود را محكم گرفت.
ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.
نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...
قدری پایین تر آمد.
وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:
ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟
آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می دهم.
وقتی كمی پایین تر آمد گفت:
بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابی چه كشكی چه پشمی؟
ما از هول خودمان یك غلطی كردیم
غلط زیادی كه جریمه ندارد.


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 13:14 :: توسط : سعید


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, :: 12:12 :: توسط : سعید

ادامه عکسها در ادامه مطلب....



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 16:12 :: توسط : سعید

ادامه عکس ها در ادامه مطلب.........



 ادامه مطلب...

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 7 اسفند 1391برچسب:, :: 16:4 :: توسط : سعید

رفاقت راازگرگ بیاموز!
گرگ با همنوعان خود شکارمیکند
خو میگیرد و زندگی میکند ولی . . .
موقع خواب یک چشم خود را باز میگذارد
گویی گرگ معمای رفاقت راخوب درک کرده است!!!

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 20:39 :: توسط : سعید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

درباره وبلاگ
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد و آدرس lovebelove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 307
بازدید هفته : 329
بازدید ماه : 381
بازدید کل : 90922
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 
 
 

ابزار وبلاگ