همیشه همینجوریه ...
تا میای عادت کنی به اینکه تنهایی از زندگی لذت ببری
بدون هیچ آشفتگی و دلتنگی...
...
یکی از راه میرسه ...
یه مهربون....اولش خیلی ساده میگیری
میگی اینم یکی مثل بقیه است ،
اما بعد چند وقت میبینی روزاتو چقدر قشنگ کرده...
چقدر صبحا با انرژی از خواب پامیشی...
چقدر شبا با شب بخیرش آروم میخوابی...
چقدر سرحالی...
چقدر از ته دل میخندی و شادی....
چقدر خوبه که یکی اینقدر دوست داره و تو هم دوسش داری....
اما اونم یه روز مثل بقیه میره
و تو داغون میشی....
دوباره روزات سیاه میشه...
دوباره بی انگیزه و غمگین میشی...
اصلا یادت نیست
که مگه قبل از اون چیکار میکردم که الان برام زندگی اینقدر تلخه...
اون وقته که به دل احمقت میگی :
چی فکر میکردیم و چی شد ...
این که از بقیه هم بد تر بود ...
حالا کلی بگذره تا دوباره برگردی به حالت طبیعی ....!!
نظرات شما عزیزان: