ميگن عشق مثل بازي الاکلنگه هر کسي که عاشق تره خودشو پايين نگه ميداره تا عشقش از بالا بودن لذت ببره...
اما چقدر سخته يه روز به خودت بياي و ببيني روي يه الاکلنگ چوبي تنهايي
کسي که از تو بالا تر بوده دست عشقتو گرفته و با خودش برده
خيلي سخته سرتو بالا کني و ببيني عشقت با يار تازه اش روي ابرا قدم مي زنن.
صداش مي کني ((آهاي عشق من برگرد بيا بازم بازي کنيم منتظرتم))
اما اون تو اون الاکلنگ چوبي رو فراموش کرده.حالا عاشق کسيه که از تو بهتره
لبخند تلخه روي لباتو مي بينم وقتي به روزي فکر ميکني که براي اولين بار ديديش
يا انتظارت وقتي براي يه مدت رفت و ازش بي خبر بودي
اما حالا همه چيز تموم شده تو موندي و يه شهر خاطره و يه الاکلنگ چوبي
چقدر سخته نتوني ازش دل بکني مدام سرت به سمت آسمون باشه و نگاش کني
با اينکه خيلي تنهايي دلت نخواد از اون بالا بيفته پايين
چقدر سخته نتوني از اون الاکلنگ چوبي دل بکني آخه تنها يادگاري که ازش داري
يادته هر کاري مي کردي تا لبخند بزنه اما نمي خنديد ولي حالا براي عشق تازه اش مي خنده
چقدر خنده هاش قشنگه با خودت ميگي کاش مي تونستم صداي خنده هاشو بشنوم
يه چيزي رو از اون بالا پرت کرد به طرفت صداي شکستن اومد
حس عجيبي داري مبيني قلب شيشه اي خودته که بهش يادگاري دادي
تکه هاشو کنار هم ميذاري جاي پاهاش روي دلت مونده
با بغض ميگي لا اقل يه يادگاري ازش دارم.
نظرات شما عزیزان: