سـهم مـن از تمــام ايــن قصـه ..... يك بغل بـي كسي و تنهايي است
نقش من حال و روز مجنوني است ..... نقش تو يك نگاه ليلايي است
باز هم بعد گريه هاي دلم ..... خيره در چشم آينه گشتم
راستي چهره پر از اندوه ..... گاهي اوقات هم تماشايي است
گاه با خاطرات سرگرمم ..... گاهي اوقات نيز با تقويم
آه! امروز مثل ديروز است ..... در دلم انتظار فردايي است
آسمان مثل من تو غمگيني ..... پس بگو از چه رو نمي باري؟
نكند باورت چنين باشد ..... چاره عاشقي شكيبايي است
دل من سر به سينه ام بگذار ..... بي صدا گريه كن براي خودت
شعله اي در وجود من انداز ..... قصه عشق ما اهورايي است
مدت اندكي است در اين باغ ..... غنچه جان من شكفته شده است
به كنارم بيا، ببين به نسي ..... ساده پر پر شدن، چه رويايي است
يك فرشته از آسمان آمد ..... آخرين صفحه را ورق زد و رفت
به گمانم كه مردن عاشق ..... آخر قصه، حس زيبايي است
نظرات شما عزیزان: