این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
 
 

آنکه دستور زبان عشق را
بی گزاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 23:2 :: توسط : سعید

از اعماق وجود فریاد می کشم نه برای شنیدن

تنها برای مبارزه، مبارزه با سکوت

فریاد میکشم از اعماق قلبم بر ساحل دریای نیلگون چشمانت

در ساحل بارانی چشمانت تنها رنگ غم را میبینم

آرام شکست می خورم

و سکوت دنیایم را در بر میگیرد

فریاد، سکوت، غم و چشمانت به کناره میروند و تنها من میمانم

چگونه فریاد کشم وقتی در بند سکوت اسیرم ؟

کاش در زندان قلبت زندانی بودم و اسارت در بند سکوت را نمیدیدم

اسارتم در بندیست که قطورتر و محکم تر از تمامی بندهای دنیاست

سلولم  کوچکتر از دلتنگترین قلبهای عاشق دنیاست

دیوارهایش به بلندای امواج ترانه عشاق و میله هایش به قطوری پیوند دو عاشق

خسته ام، خسته تر از همه مسافران دره دلتنگی

به کناری میروم، آرام و تنها مینشینم و فقط به امید  فریاد یک نفر هستم، که مرا از بند این اسارت برهاند

فریاد از آن من نیست اما برای من و فقط من طنین انداز میشود

میدانم فاصله سکوت من تا فریاد تو خیلی زیاد شده است

اما منتظر می مانم، چون می دانم عاقبت فریاد تو در سکوت من طنین انداز خواهد شد

به امید رهایی یک اسیر از بند اسارت سکوت... 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 23:1 :: توسط : سعید

ای دل نگفتمت که گرفتار می شوی

با دست خود اسیر شب تار می شوی

ای دل نگفتمت که بمان و سکوت کن

دست از کسان بدار که بی یار می شوی

رفتی و بال بال زدی در هوای عشق

دیدی چه زود خسته و بیزار می شوی

با تو نگفتم ای گهر اشک بی دریغ

بر گونه ام مریز که تب دار می شوی

دیدم که می روی پی دیدار

گفتم مرو فسرده و بیمار می شوی

گفتم اگر که عاشقی ات پیشه هست و راه

رسوا چو عشق بر سر بازار می شوی

ای دل نگفتمت که تو هم با مرور عمر

آخر به دست دور زمان خوار می شوی

رفتی، هنوز هم به تو اندیشه می کنم

دانم که زود خسته از این کار می شوی


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 22:38 :: توسط : سعید

ياد گرفتم كه عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بيشتر زنده نيست

 

ياد گرفتم كه عشق يعني فاصله و فاصله يعني دو خط موازي كه هيچگاه به هم نمي رسند

 

ياد گرفتم در عشق هيچكس به اندازه خودت وفادار نيست

 

 و

 

ياد گرفتم هر چه عا شق تري

                        تنها تری......                   


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 22:36 :: توسط : سعید

غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق

    یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق

        بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار

             اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار

                  زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی

            رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی

        آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک

   اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک

تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود

    دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود

         تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری

              تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری

                   پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی

                      تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی

                          داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن

                              رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون

                         تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق

                   منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق

               نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه

              تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه

              عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک

              گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک

                 نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش

                     شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش

                       و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره

                          پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره

                              اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم

                              بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم

                              ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد

                              روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد

                              بـه خـدا نـمــیـری از یاد
 


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 22:34 :: توسط : سعید

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!

که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی

و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی

و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری...


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 دی 1391برچسب:, :: 22:31 :: توسط : سعید

دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند


عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.


2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.


3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند

آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.


4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند

شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:14 :: توسط : سعید

مردی برای اصلاح سر وصورتش به ارایشگاه رفت.در بین کار گفت و گوی جالبی بین انها ر گرفت.

انها در مورد مطالب زیادی صحبت کردند وقتی به موضوع خدا رسید ارایشگاه گفت

من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید چرا؟ ارایشگر جواب داد کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خداوند وجود ندارد

شما به من بگو اگر خدا وجود داشت همه مریض می شدند؟بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟اگر خدا وجود داشت  درد رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد ورنج وجود داشته باشد

مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر وبحث کند ارایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغاذه بیرون رفت به محض بیرون امدن مردی را دید با کثیف و موهای بلند.

مشتری برگشت وداخل مغاذه رفت. و به ارایشگر گفت میدونی چیه من فکر می کنم ارایشگری هم وجود ندارد. ارایشگر گفت چرا چنین حرفی را می زنی

گفت اگر ارایشگری وجود داشت هیچ کس با موهای بلند وکثیف وریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

ارایشگر گفت نه بابا ارایشگر هست اما موضوع این است که مردم  به او مراجعه نمی کنند

مشتری گفت دقیقا همین است خدا وجود دارد اما مردم به او مراجعه نمی کنند دنبالش نمی گردند برای همین است که این همه درد ورنج در دنیا وجود دارد......


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, :: 15:12 :: توسط : سعید

غرور نذاشت بهت بگم قد خدا دوست دارم
 
حالا نشستم یه گوشه دارم ستاره میشمارم
 
 تنهایی عین یه تبر شکسته برگ و ریشه موش
 
سوزونده آفت غرور از حالا تا همیشه مو
 
اگه بهت گفته بودم حالا تو مال من بودی
 
من تو خیال تو بودم تو تو خیال من بودی
 
کاشکی میون من و تو تو اون روزا حصار نبود
 
هیچی میونمون به جز دلای بی قرار نبود
 
انگار که تقدیر نمی خواست تو در کنار من باشی
 
منم بهار تو باشم تو هم بهار من باشی
 
یه خلوت ساکت و سرد انگار اسیرمون شده
 
نمیشه فکر دیگه کرد ما خیلی دیرمون شده
 
تو رفتی و حالا دیگه اونور دنیا خونته
 
انگار نه انگار که کسی اینور آب دیوونته
 
تقصیر هردومون بوده ما عشق و نشناخته بودیم
 
فقط یه قصر کاغذی تو رویامون ساخته بودیم
 
باید یکی از ما دو تا غرور و میذاشت زیر پا
 
آروم به اون یکی میگفت یه عاشق واقعی باش
 
جدایی دستای ما یه اتفاق ساده نیست
 
سواره هرگز باخبر از غصه پیاده نیست
 
توی مسیر عاشقی باید هوای دل و داشت
 
حرف دل و عین قسم رو طاقی چشما گذاشت
 
حالا که من تنها شدم قدر چشاتو میدونم
 
ولی نمیشه کاری کرد همیشه تنها میمونم
 
کاش توی دنیا هیچکسی قربونیه غرور نشه
 
راه دو تا پرنده کاش هیچ روزی از هم دورنشهی


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 15:7 :: توسط : سعید

 

شراب خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

آغوش خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

بوسه خواستم…

گفت : ” ممنوع است ”

نگاه خواستم…

گفت: “ ممنوع است ”

نفس خواستم…

گفت : ” ممنوع است “

… حالا از پس آن همه سال دیکتاتوری عاشقانه ،

با یک بطری پر از گلاب ،

آمده بر سر خاکم و به آغوش می کشد

با هر چه بوسه ،

سنگ سرد مزارم را

و …

چه ناسزاوار

عکسی را که بر مزارم به یادگار مانده ،

نگاه می کند و در حسرت نفس های از دست رفته ،

به آرامی اشک می ریزد …

تمام تمنای من اما

سر برآوردن از این گور است

تا بگویم هنوز بیدارم…

سر از این عشق بر نمی دارم


ارسال شده در تاریخ : شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 15:2 :: توسط : سعید
درباره وبلاگ
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد و آدرس lovebelove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 215
بازدید کل : 91169
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 
 
 

ابزار وبلاگ