این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
 
 

سلامتی دخترایی که هنوز دوس داشتنین ..
هنوز مردو با آهن پاره ای که زیر پاشِ نمی سنجن ...
همونایی که بوی عشق میدن ..
اونایی که مهربونن ..
همونایی که یه خورده لوسن و اگه کسی دوسشون داشت نارو نمی زنن بهش ...
همونا که تا تهش هستن ..
سلامتی این فرشته های زمینی ..
به خصوص نوع ایرانیش ...
با این که کمیاب شدن ولی هنوز هستن ..
 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, :: 20:36 :: توسط : سعید

با سلام

میلاد با سعادت پیامبر رحمت و امام صادق(ع)بر همگی شما عزیزان مبارکباد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, :: 12:3 :: توسط : سعید

دلم رو بردي باز ازم ديگه چي ميخواي
دارو ندارم مال تو ديگه چي ميخواي
برو بزار بسوزم با بي كسي هام
برو بزار بمونم با دلواپسي هام
هيچي نپرس فقط برو ولي فراموشم نكن
اين شمعمو بي شمع نكن برو وخاموشم نكن
اگه يه روز ورق زدي دفتر خاطراتتو
يادت بيار قلب منو ميشينه چشم به راه تو
آره برو ولي بدون اينجا يكي ميمرد برات
باور نكردي عشقشو هرچي قسم ميخورد برات
ميري برو ولي فقط اينو يادت باشه عزيز
اشكشو زلالتو جلو چشم غريبه ها نريز


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 18:2 :: توسط : سعید

هرگز نفهميدم ، چرا ترکم کردي
و هرگز با من وداع نکردي
اما اکنون که تو را مي بينم
از درون خرد شده ام ، اما غرورم را حفظ مي کنم
اکنون مي فهمم که، بهتر است بعضي حرفها ناگفته بماند
از حقيقت مي هراسم
اما چه مي توان کرد، وقتي همچنان تو را دوست دارم
اگر مي توانستم يکبار ديگر آغاز کنيم
مي دانم اگر تلاش کنيم عشقي استوارتر خواهيم داشت
مطمئن هستم،اه
و هرگز اجازه نخواهيم داد، ازدلمان بيرون برود
مدت زيادي است
که حرفهايي گفتني در درون نگاه داشته ام
اما با گذشته روبرو شدم،اکنون مي فهمم
اجازه نمي دهم ، بر سر راهمان قرار گيرد
هرگز نمي دانستم،عشقي اينچنين استوار،پژمرده مي شود
اما چه مي توان کرد
اگر هنوز تورا دوست دارم
و تو نيز مرا دوست داري
چگونه مي توانيم دوري گزينيم
از چيزي که، زماني بسيار پابر جا بود
آيا جرات اين را داريم که بگوييم اشتباه کرده ايم


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 18:1 :: توسط : سعید

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن..
تو باشی..منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه..سنگ سفید..
تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..
تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی..
منم اومدم نشستم جلوت..بهت تکیه دادم..
با پاهات محکم منو گرفتی..دو تا دستتم دورم حلقه کردی..
بهت می گم چشماتو می بندی؟
میگی اره بعد چشماتو می بندی ...

بهت می گم برام قصه می گی؟ تو گوشم؟
می گی اره..بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..
یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..
می دونی؟
می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع..
یه ضربه عمیق..بلدی که؟
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم..تو چشماتو بستی..نمی بینی..


من تیغو از جیبم در میارم..نمی بینی که..سریع می برم..نمی فهمی..
خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی فهمی که..دستم می سوزه ..
لبمو گاز می گیرم که نگم اااخ..که چشماتو باز نکنی..که منو نبینی..که نفهمی..

تو هنوز داری قصه می گی..چه قشنگه..نه؟
من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم..میریزه..
رو زانوم..از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..نه؟
حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی..
تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم..
می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت..
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم..
می بینی دیگه نفس نمی کشم..
چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..
می دونی؟
من می ترسیدم خودمو بکشم..
از سرد شدن ..از تنهایی مردن..
از خون دیدن..میترسیدم..
وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..
مردن خوب بود..ارومه اروم...
گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم..
که وقتی اشکتو میبینم چشماتو بوس کنم..
بگم خوشگل شدیاااا..
که همون جوری وسط گریه هات بخندی..

گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه..
دل روح نازکه.. نشکونش..خب؟


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 17:58 :: توسط : سعید

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل

گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل

دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده

گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان

شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان

با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس

یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود

با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست

با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است

بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد


آن طلا حاصل به این قیمت نشد


عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست

از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم

مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود

گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 17:56 :: توسط : سعید

بی وفا عشق من،به خدا اشک من
می مونه رو گونم،تا بیای پیش من
رفتی وبعد تو،چه زجری کشیدم
هنوز تار موت و به دنیا نمیدم
تورو به خاطراتمون،منو بی خبر نذار
تو رو به اشکمونقسم،منو چشم بدر نذار
باشه میرم از پیشت،خداحافظ عشق من
ببخش روی نامه هام باز چکیده اشک من
دلت موندنی نبود خداحافظ عشق من
حالا که نموندی،بگو از من چه دیدی
چه ساده نشستی،چه شاده پریدی
بغضم رو وقت جدایی،نگهداشتم به سختی
حتی واسه دل خوش من،دست تکون ندادی رفتی
پس بذار روی ماهت رو،دم آخر نگاه کنم
سخته با خاطراتمون،بادل خون وداع کنم
وقت رفتنت نبود،خداحافظ عشق من
دلت می شکنه یه روز،میدونی قدر اشک من
سخت گفتنش ولی،خداحافظ عشق من


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 17:54 :: توسط : سعید

ميگن عشق مثل بازي الاکلنگه هر کسي که عاشق تره خودشو پايين نگه ميداره تا عشقش از بالا بودن لذت ببره...



اما چقدر سخته يه روز به خودت بياي و ببيني روي يه الاکلنگ چوبي تنهايي

کسي که از تو بالا تر بوده دست عشقتو گرفته و با خودش برده

خيلي سخته سرتو بالا کني و ببيني عشقت با يار تازه اش روي ابرا قدم مي زنن.

صداش مي کني ((آهاي عشق من برگرد بيا بازم بازي کنيم منتظرتم))


اما اون تو اون الاکلنگ چوبي رو فراموش کرده.حالا عاشق کسيه که از تو بهتره

لبخند تلخه روي لباتو مي بينم وقتي به روزي فکر ميکني که براي اولين بار ديديش

يا انتظارت وقتي براي يه مدت رفت و ازش بي خبر بودي

اما حالا همه چيز تموم شده تو موندي و يه شهر خاطره و يه الاکلنگ چوبي

چقدر سخته نتوني ازش دل بکني مدام سرت به سمت آسمون باشه و نگاش کني


با اينکه خيلي تنهايي دلت نخواد از اون بالا بيفته پايين

چقدر سخته نتوني از اون الاکلنگ چوبي دل بکني آخه تنها يادگاري که ازش داري


يادته هر کاري مي کردي تا لبخند بزنه اما نمي خنديد ولي حالا براي عشق تازه اش مي خنده

چقدر خنده هاش قشنگه با خودت ميگي کاش مي تونستم صداي خنده هاشو بشنوم


يه چيزي رو از اون بالا پرت کرد به طرفت صداي شکستن اومد

حس عجيبي داري مبيني قلب شيشه اي خودته که بهش يادگاري دادي


تکه هاشو کنار هم ميذاري جاي پاهاش روي دلت مونده

با بغض ميگي لا اقل يه يادگاري ازش دارم.

 


ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 17:53 :: توسط : سعید

 

عشق از دوستي پرسيد:فرق من و تو چيست؟
دوستي گفت من آدمارو با سلام آشنا ميكنم((تو با نگاه))
من آدما رو با دروغ جدا ميكنم((تو با مررررررررررررررررررگ))

__________________
اگر دنیای ما دنیای سنگ است
بدان سنگینی سنگ هم قشنگ است
اگر دنیای ما دنیای درد است
بدان عاشق شدن از بحر رنج است
گر عاشق شدن پس یک گناه است
دل عاشق شکستن صد گناه است

ارسال شده در تاریخ : شنبه 16 دی 1391برچسب:, :: 17:51 :: توسط : سعید

شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

 

استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد

 

 

می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟

 

هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !

 

استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟

 

حالا پسرها می گویند : تمیزه !

 

استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :

 

خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟

 

یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !

 

استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟

 

بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !

 

استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

 

شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است

 

استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !

 

خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی!!


ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 دی 1391برچسب:, :: 11:16 :: توسط : سعید
درباره وبلاگ
سلام دوستان به وبلاگتون خوش اومدید.بهترین نیستیم ولی دوست داریم بهترین ها رو داشته باشیم.دوستان گلم لطفا بعد خوندن هر مطلب نظرتون رو راجع بهش بگین منتظر نظر هاتون هستم
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان این وبلاگ مختص به عاشقان سینه سوخته میباشد و آدرس lovebelove.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 42
بازدید دیروز : 7
بازدید هفته : 49
بازدید ماه : 42
بازدید کل : 90996
تعداد مطالب : 168
تعداد نظرات : 22
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


 
 
 

ابزار وبلاگ